|
غسل زیر باران نیمه تیر ماه
اهل معما گفتن نیستم . او جن است . می پرسید کی ؟ همان کسی که می خواهم راجع به آن بنویسم . یعنی قصد دارم .اگر خوب بشود و خودم خوشم بیاید آنوقت برایتان می خوانم . نمی خواهم چند صفحه سیاه کنم و آخر یکی یا حداکثر دو تا از شما تازه با شک حدس بزنید طرح داستان چیست و آن دختر کیست . خودم می گویم . آن دختر جن است . همان که در داستان من شب ها از روی تراس همسایه می پرد روی تراس ما . دو تقه به شیشه میزند و من میروم در را باز میکنم . می آید تو و تا صبح فنرهای تخت یکنفره ام جیر جیر می کند . آن دختر یک جن خوب است . فکر نکنید از آن فاحشه ها . نه ، بیوه است . دختر می گویم چون او هنوز دختر است . عمر یک روزه شوهرش فرصت زن کردن او را نداشته ، دختر خوشگلی است . او جن است . هر چند خط این جمله را تکرار می کنم تا خوب بدانید با چه شخصی طرف هستید ، البته پاهایش سم ندارد و شاخ هم روی سرش نیست . مثل ما می ماند با لطافتی بیشتر ، جذابیتی بالاتر و یک نیروی جنسی بسیار قوی . اول برایم از عوالم جنی تعریف می کند و بعد از عشق به من و احساسش از اینکه کنار یک آدم می خوابد و بعد پرتم می کند روی تخت ، غیب می شود و یکباره روی من ظاهر می شود . وقتی صبح بر میگردد روی تراس همسایه ناراحت می شوم و دفترم را می بندم تا شب باز بیاید . خیلی ها میگویند توهم است و بعضی ها می گویند دختر همسایه است که عاشقم شده . اما من خودم دیده ام چطور غیب می شود و می دانم جن است ، حاضر نیست پیش کسی در بیاید . یک شب حامله اش کردم . وقتی غیب شد یک قطره شیری رنگ دیدم که در هوا معلق بود ، رفت روی تراس و بعد پرید آن طرف ، دنبالش رفتم . از روی نرده ها رد شد و رفت توی آسمان ، آن قدر رفت که دیگر ندیدم اش . روزها گذشت ، قطره نطفه شد و کم کم چیزی شکل گرفت و بعد نصف نوزادی در رحم را می دیدم که از بالا می پرید وسط تراس بعد جفت میزد روی شیشه ها ، خودش را به دیوار می کوبید و می آمد تو ، می پرید روی من و وحشیانه با من عشقبازی می کرد . آن جنین سر و ته نصفه نیمه وقتی دخترک غیب می شد ، ظاهر می شد . دیگر شکمش خیلی بزرگ شده بود و به زحمت روی تخت یکنفره ام جا می شدیم . آن دخترک جن است ، آدم نیست . باز گفتم تا اشتباه نگیرید . وقتی موقع زایمان شد از روی تراس که می خواست بپرد پایش لیز خورد و افتاد کف حیاط صاحبخانه ، رفتم لب تراس ، دیدمش که بی حرکت کف حیاط خوابیده . صاحبخانه ، پریده بود توی حیاط و حاج و واج به یک جنین نصفه نیمه وسط حیاط نگاه می کرد ، می خواستم داد بزنم بچه ام مرد ، اما ترسیدم . کافی بود بگویم تا دیگر همه یقین کنند دیوانه ام . دراز کشیدم اما خوابم نمی برد ، منتظر بودم بیاید اما نمی آمد . رفتم لب تراس ، صاحبخانه نوزاد نصفه نیمه ام را جارو زده بود و در جوی خیابان انداخته بود . مثل گربه رفتم لب جوی اما نوزادم رفت بالا و بالاتر و در آسمان غیب شد . شاید پدر و مادر دخترک نوه شان را برده بودند پیش خودشان . دیگر نیامد و من منتظرم هر شب . آن دختر جن بود . می خواست بیاید در داستان من اما نیامد و رفت . می گفت نطفه من آبرویش را برده ، جن ها تردش کرده بودند ، گفته بودند که دخترک قبیله شان را لو می دهد و آدم ها نطفه اش را می بینند . گفتم :" خوب پیشم بمان " ، اما قبول نکرد . آن دختر جن بود ، من آدمیزاد هستم ، من دوست دارم داستان بنویسم ، اما نمی دانم چرا این طور می شود ، در آستانه نوشتن می بینم هیچ نمی توانم بنویسم و این می شود ، دخترک را هنوز نیاورده کشتم و تختم را هنوز داستان شروع نشده آلوده کردم . باید بروم روی تراس زیر باران شدید نیمه تیر ماه غسل کنم ، شاید جنابت قلمم پاک شود و بتوانم شروع کنم . |
|