غسل زیر باران نیمه تیرماه

حامد جلالی
hamedjalay@gmail.com

غسل زیر باران نیمه تیر ماه

اهل معما گفتن نیستم . او جن است . می پرسید کی ؟ همان کسی که می خواهم راجع به آن بنویسم . یعنی قصد دارم .اگر خوب بشود و خودم خوشم بیاید آنوقت برایتان می خوانم . نمی خواهم چند صفحه سیاه کنم و آخر یکی یا حداکثر دو تا از شما تازه با شک حدس بزنید طرح داستان چیست و آن دختر کیست . خودم می گویم . آن دختر جن است . همان که در داستان من شب ها از روی تراس همسایه می پرد روی تراس ما . دو تقه به شیشه میزند و من میروم در را باز میکنم . می آید تو و تا صبح فنرهای تخت یکنفره ام جیر جیر می کند . آن دختر یک جن خوب است . فکر نکنید از آن فاحشه ها . نه ، بیوه است . دختر می گویم چون او هنوز دختر است . عمر یک روزه شوهرش فرصت زن کردن او را نداشته ، دختر خوشگلی است . او جن است . هر چند خط این جمله را تکرار می کنم تا خوب بدانید با چه شخصی طرف هستید ، البته پاهایش سم ندارد و شاخ هم روی سرش نیست . مثل ما می ماند با لطافتی بیشتر ، جذابیتی بالاتر و یک نیروی جنسی بسیار قوی .
اول برایم از عوالم جنی تعریف می کند و بعد از عشق به من و احساسش از اینکه کنار یک آدم می خوابد و بعد پرتم می کند روی تخت ، غیب می شود و یکباره روی من ظاهر می شود . وقتی صبح بر میگردد روی تراس همسایه ناراحت می شوم و دفترم را می بندم تا شب باز بیاید . خیلی ها میگویند توهم است و بعضی ها می گویند دختر همسایه است که عاشقم شده . اما من خودم دیده ام چطور غیب می شود و می دانم جن است ، حاضر نیست پیش کسی در بیاید .
یک شب حامله اش کردم . وقتی غیب شد یک قطره شیری رنگ دیدم که در هوا معلق بود ، رفت روی تراس و بعد پرید آن طرف ، دنبالش رفتم . از روی نرده ها رد شد و رفت توی آسمان ، آن قدر رفت که دیگر ندیدم اش . روزها گذشت ، قطره نطفه شد و کم کم چیزی شکل گرفت و بعد نصف نوزادی در رحم را می دیدم که از بالا می پرید وسط تراس بعد جفت میزد روی شیشه ها ، خودش را به دیوار می کوبید و می آمد تو ، می پرید روی من و وحشیانه با من عشقبازی می کرد . آن جنین سر و ته نصفه نیمه وقتی دخترک غیب می شد ، ظاهر می شد .
دیگر شکمش خیلی بزرگ شده بود و به زحمت روی تخت یکنفره ام جا می شدیم .
آن دخترک جن است ، آدم نیست . باز گفتم تا اشتباه نگیرید . وقتی موقع زایمان شد از روی تراس که می خواست بپرد پایش لیز خورد و افتاد کف حیاط صاحبخانه ، رفتم لب تراس ، دیدمش که بی حرکت کف حیاط خوابیده . صاحبخانه ، پریده بود توی حیاط و حاج و واج به یک جنین نصفه نیمه وسط حیاط نگاه می کرد ، می خواستم داد بزنم بچه ام مرد ، اما ترسیدم . کافی بود بگویم تا دیگر همه یقین کنند دیوانه ام .
دراز کشیدم اما خوابم نمی برد ، منتظر بودم بیاید اما نمی آمد . رفتم لب تراس ، صاحبخانه نوزاد نصفه نیمه ام را جارو زده بود و در جوی خیابان انداخته بود . مثل گربه رفتم لب جوی اما نوزادم رفت بالا و بالاتر و در آسمان غیب شد . شاید پدر و مادر دخترک نوه شان را برده بودند پیش خودشان .
دیگر نیامد و من منتظرم هر شب . آن دختر جن بود . می خواست بیاید در داستان من اما نیامد و رفت . می گفت نطفه من آبرویش را برده ، جن ها تردش کرده بودند ، گفته بودند که دخترک قبیله شان را لو می دهد و آدم ها نطفه اش را می بینند . گفتم :" خوب پیشم بمان " ، اما قبول نکرد .
آن دختر جن بود ، من آدمیزاد هستم ، من دوست دارم داستان بنویسم ، اما نمی دانم چرا این طور می شود ، در آستانه نوشتن می بینم هیچ نمی توانم بنویسم و این می شود ، دخترک را هنوز نیاورده کشتم و تختم را هنوز داستان شروع نشده آلوده کردم . باید بروم روی تراس زیر باران شدید نیمه تیر ماه غسل کنم ، شاید جنابت قلمم پاک شود و بتوانم شروع کنم .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33968< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي